شهید «علیرضا لقمانی» یکی از شهدای قیام 17 شهریور است که در آن دوران فقط 15 سال سن داشت؛ با توجه به اینکه پیکر شهدای این واقعه توسط سربازان رژیم طاغوت مفقود میشد، خانواده شهید، علیرضا را در باغی در لواسان به خاک میسپارند و بعد از پیروزی انقلاب مزار شهید آشکار میشود.
در این زمینه به گفتوگو با «سیدجلال میرشریف» که از صاحبان باغ لواسان است، مینشینیم.
شهید «علیرضا لقمانی» متولد 4 آبان ماه سال 42 و اولین فرزند خانواده بود؛ در دوران قبل از انقلاب پدرم در لواسان زندگی میکردند؛ با توجه به اینکه با خانواده لقمانی ارتباط داشتیم، یکی دو بار از خانواده آنها دعوت کردیم که به این محل بیایند؛ شهید «علیرضا لقمانی» از باغ لواسان و مزار کنونیاش خیلی خوشش آمده بود، حتی گفته بود در اینجا خانهای داشته باشیم و همین جا بمانیم.
در جریان 17 شهریور، علیرضا به همراه برادرش برای اعتراض به رژیم طاغوت در تظاهرات شرکت کردند که وی با اصابت گلولهای به ناحیه سر و پا زخمی شد؛ حتی بعد او را به بیمارستان بردند و تا مدتی زنده بود؛ بعد هم که پدر و مادرش بالای سرش رسیدند، به شهادت میرسد.
در آنجا از خانواده شهید لقمانی میخواهند که برای کشته شدن فرزندشان به آنها «حق تیر» بدهند و حتی دکتری که خبر شهادت علیرضا را به خانوادهاش داده بود به آنها گفته بود: شهدا را از بیمارستان خارج میکنند تا در دریاچه نمک نزدیکی شهر قم، بیندازند.
خانواده شهید از این موضوع نگران شدند و با همکاری کادر بیمارستان، پیکر علیرضا را مخفیانه از بیمارستان خارج کردند؛ برای تدفین پیکر شهید ابتدا قرار بود او را به تویسرکان ببرند چون اصالتاً تویسرکانی هستند؛ اما با توجه با مسائل ایست بازرسی در طول مسیر، تصمیم گرفتند پیکر شهید را در قبرستان سادات افجه لواسان دفن کنند.
پدر شهید و چند نفر از آشنایان، پیکر علیرضا را به روستای افجه آوردند تا در قبرستان روستا دفن کنند اما تعدادی از اهالی روستا که از ماجرا اطلاع داشتند و با توجه به جو خفقان دوره طاغوت، از تشییع و خاکسپاری شهید در قبرستان سادات منصرف شدند.
من و پدر همسرم (عمو) «مرحوم حاجسیدحسن میرشریف» با دیدن این شرایط گفتیم که پیکر شهید را در باغ پنهان کنیم؛ چند نفر از ما از این جریان فقط خبر داشتند؛ حتی به خانواده شهید هم گفتیم شما اینجا نمانید چون ممکن است ساواک پیگیری کند و برای شما دردسر ساز شود.
شبانه میخواستیم پیکر این شهید را در محل نمازخانه و استراحتگاه باغ دفن کنیم اما با توجه با اینکه محل رفت و آمد بود، این کار را نکردیم؛ در نتیجه محلی داخل دره پایینتر از نمازخانه برای تدفین شهید مناسبتر دیده شد و در همان نقطه بر پیکر شهید لقمانی نماز خواندیم و او را با همان لباس و در حالی پبکر شهید در پتو پیچیده شده بود، به خاک سپردیم.
لباسهای من و عمویم خاکی و به خون شهید آغشته شده بود، همسرم لباسها را مخفی کرد تا کسی متوجه نشود و بعد به صورت مخفیانه آن را شست.
مزار شهید حدود 7 ماه پنهان بود و سرانجام در فروردین 1358 طی مراسمی، بر سر مزار شهید، مردم آگاه شدند که شهید لقمانی در این نقطه به خاک سپرده شده است. یادم هست زمستان 57 برف شدیدی باریده بود و حتی شب عیدنوروز هم شب برفی بود؛ مراسم شهید لقمانی در سرما برگزار شد و سنگی بر مزار علیرضا قرار دادیم.
پدر شهید «علیرضا لقمانی» در کمیته انقلاب اسلامی فعالیت میکرد و مردی انقلابی و مؤمن بود؛ هر هفته او به لواسان میآمد؛ او از کسبههای محله نظامآباد بود؛ در زمان جنگ تمام وسایل مغازه را بین مردم نیازمند توزیع کرد و کسب و کار را کنار گذاشت و به جبهه میرفت؛ تا اینکه «محمدباقر لقمانی» پدر شهید «علیرضا لقمانی» در منطقه شلمچه و عملیات «کربلای 5» به شهادت رسید.
در طول این سالها در معرفی این شهید کار خاصی از سوی ارگانها و سازمانها انجام نشده است؛ مردم محله در طول سال به زیارت شهید میآیند و در سالروز شهادتش بسیج پایگاه شهدای افجه برای وی مراسم بزرگداشت میگیرد. در واقع بزرگداشت این شهید به صورت مردمی برگزار میشود.